آبتينآبتين، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

آبتین زندگی مامان

آزمايشگاه

شنبه ۲۱/۱۲/۸۹ رفتيم آزمايشگاه مسعود آبتين بايد آزمايش خون مي‌داد (چکاب سالیانه) اولاْ از لحظه ورود به آزمایشگاه با همه می خواست ارتباط برقرار کنه از کارکنان آزمایشگاه تا آدم هایی که جهت آزمایش منتظر نوبتشون بودن هرکسی هم که محلش نمی گذاشت اینقدر می رفت دور و اطرافش باهاشون حرف می زد تا با اون ارتباط برقرار کنن بعضی ها هم که حوصلش ندشتن میومد به من می گفت اون با من قهره.  اونجا یک بچه نوزاد را هم آورده بودن ازش خون بگیرن بچه کمی گریه می کرد آبتین هم توجهش به اون جلب شد رفت و از نزدیک شروع کرد به دیدن نوزاد مامانش برای اینکه بچه رو آروم کنه شروع کرد به شیر دادن به بچه آبتین هم رفت صندلی بغل خانومه نشست و در حالیکه اون صحنه را نگا...
24 اسفند 1389

كارمند كوچولو

ديروز به خاطر اينكه يك وقت بازديد از مهد داشتم و آبتين را هم بايد مي‌بردم، اورده بودم شركت، چشمتون روز بدنبينه دماري از روزگار من در آورد كه به غلط كردن افتادم اولاً كه از مهد اصلاً خوشش نيومد و مدام مي‌گفت بريم خونه خاله راضي (آخه از صبح بهش قول داده بودم كه مي‌ريم خونه خاله راضي و دايناسورهاش كه اونجا جا مونده بود مياريم) بعدشم كه اومديم شركت  مدام مثل هيولا داد مي‌كشيد، اين ور اون ور مي‌دويد و مزاحم همكارها مي‌شد. اينجا بايد از عمو بخشي(آقاي بخشي همكارم) و خاله الهام (خانم الهام كشاورز همكارم) تشكر كنم كه خيلي بهم در نگهداري آبتين كمك كردن آقاي بخشي كه مدام براش عكس دايناسور (عشق آبتين) پرينت مي‌گرفت يا براش ...
16 اسفند 1389

ماهی قرمز

روز شنبه كه آبتين خونه مامانم بود با هم رفته بودن خريد مامانم به اصرار آبتين براش ۳ تا ماهي قرمز خريده بود (البته هر دفعه با هم برن بيرون آقا آبتين حسابي رو دست مامانم خرج ميزاره)، مامانم مي‌گفت به آقاي فروشنده درحاليكه به ظرف ماهي‌ها اشاره مي‌كرده، مدام مي‌گفته كوسه كجاست(يعني اين ماهي‌ها كوسه شون كجاست) بعدشم كه آوردن خونه كلي باهاشون سرگرم شده باهاشون حرف زده براشون كتاب خونده چند بار هم مي‌خواسته بهشون غذا بده يا لوپ ماهي ها را بكشه كه مامانم جلوشو گرفته خلاصه داستاني داشتن عصر هم كه من رسيدم اونها رو به من معرفي كرده : اين نموئه (شخصيت كارتوني)،اين مامانشه، اينم باباششه بعدشم با هم نشستيم اون ماهي‌ها رو نق...
16 اسفند 1389

خواننده

آبتین دیروز حسابی خواننده شده بود پسرم خیلی با احساسه اینقدر قشنگ زمانی که می خواد بخونه حس می گیره که آدم باورش نمی شه. عصری هم قهوه تلخ می دیدم آهنگ شب مهتابه را هم خیلی دوست داره البته فقط آخرشو تکرار می کنه : مهتابه- می خوام-خوابه...
14 اسفند 1389

آقاي دكتر

امروز خيلي سخت بود از ساعت ۱۵/۶ بلند شدم  مثلاً زود به سركار برسم، كارامو كردم ساعت ۷ زنگ زدم آژانس نيم ساعت گذشت نيومد زنگ زدم گفت برف اومده يخبندونه تو راهه، حالا چقدر راه از تاكسي سرويس تا خونه ماهست ۵ دقيقه، بازم صبر كردم   ۸ زنگ زدم آژانس فهميدم راننده خنگ يك مسافر ديگرو بجاي من سوار كرده برده گفتم حالا يك ماشين ديگه بفرستيد گفت بايد نيم ساعت صبركنيد از عصبانيت نمي‌دونستم چيكار كنم به چند آژانس ديگه زنگ زدم همه همين گفتن كلي به خودم فحش دادم كه آخه آدم بي‌عرضه چرا نمي‌ري گواهي رانندگي بگيري كه اينقدر محتاج نباشي خلاصه آبتين بيدار كردم حسابي لباس پوشندم با كوله آبتين و كيف سنگين خودم توي اين برف و يخبندان را...
14 اسفند 1389

مهدكودك

دارم دنبال مهدكودك خوب و در عين حال قيمت مناسب براي آبتين مي‌گردم كه نزديك محل كارم باشه فعلاً راه نو و اميد مادر و ياسمن مد نظرمه بايد درموردش بيشتر تحقيق كنم هفته ديگه وقت بازديد دارم اميدوارم بتونم يك مهد خوب گير بيارم واقعاً اين موضوع براي من يك مشكل بزرگ شده.
11 اسفند 1389

خواب

دیروز عصری از سرکار رفتم دنبال آبتین خونه مامان زری(مادر پدرش) بود تا رسیدم دیدم ایشون دستمال آشپزخانه مامازی (آبتین به مامان زری می گه مامازی) برداشته انداخته پشتش سوپرمن شده و می خواد به ما کمک کنه خلاصه پس از کلی بازی با هم و کلنجار رفتن برای پوشیدن لباس اومدیم خونه البته توی راه هم کلی دویدیم و با پرنده ها و پیشی ها صحبت کردیم آبتین مدام می گفت من می خوام جوجوهارو بجیرم(بگیرم) بالاخره رسیدیم خونه و بعد از صرف عصرانه ایشان مشغول بازی با حیوانات و دایناسورها شد بنده هم مشغول آشپزی خوشحال شدم که آبتین امروز عصری نخوابیده شب زود می خوابه اما زهی خیال باطل ساعت ۳۰/۷ دیدم صداش نمیاد گفتم حتماْ داره یک خرابکاری انجام می ده رفتم تو اتاق...
11 اسفند 1389

تشکر از لعیا مامان آقا باربد

درود فراوان به خوانندگان محترم بعد از اینکه لعیا جون برای باربدی(آقا) وبلاگ درست کرد با خواندن وبلاگش تصمیم گرفتم منم برای آبتین یک وبلاگ درست کنم که از همین جا از ایده خوب لعیا جون سپاسگزاری میکنم
10 اسفند 1389

آبتین و دایناسورها

اول از همه لازمه يك توضيح درخصوص آبتين مامان بدم : ايشان علاقه فراواني به حيوانات و بخصوص دايناسورها داره و تقريباً اسم‌ بيشتر دايناسورها را بخوبي مي دونه يعني دايناسورها را به اسم كوچكشان صدا مي‌كنه مخصوصاً از وقتي كه برنامه نبرد ژوراسيك شروع شده كه ما داستان داريم و ماكت بيشتر دايناسورها را در اتاقش يافت مي‌شود. داستان علاقه آبتين به دايناسورها هم از زماني شروع شد كه من نادون cd عصر یخبندان ۳ را براش گرفتم از همان زمان داستان من شروع شد البته در این مورد پدر گرامی هم  بی تاثیر نبوده اند رفتن دایره المعارف دایناسورها را گرفتن و هرزمان وقت کنه یکی از نژادها رو برای آبتین توضیح میده برای همین بیشتر تکه کلام های آ...
10 اسفند 1389
1